داستان زیبای دوست داشتن واقعی!

                                                                         

خانواده بسیار فقیری بودند که در یک مزرعه و یک کلبه کوچک کنار مزرعه کار و زندگی می‌کردند، کلبه آنها نه اتاقی داشت و نه اسباب و اثاثیه ای. اعضای خانواده از برداشت محصولات مزرعه آنقدری گیرشان می‌آمد که فقط شکمشان را به سختی سیر کنند. اما یک سال بدون هیچ علتی، محصول کمی بیشتر از حد معمول بدست آمد، در نتیجه کمی بیش از نیازشان پول بدست آوردند…
زن کاتالوگ کهنه و خاک گرفته ای را بیرون کشید و ورق زد، همچنان که صفحات آنرا یکی یکی ورق می‌زد افراد خانواده هم دورش جمع می‌شدند، بالاخره زن آینه‌ی بسیار زیبایی دید و به نظرش رسید که از همه چیز بهتر است. پیش از آن در خانه هرگز آینه ای نداشتند. از آنجایی‌که پول کافی برای خریدنش داشتند، زن آن را سفارش داد. یک هفته بعد وقتی در مزرعه سرگرم کار بودند مردی سوار بر اسب از راه رسید او بسته ای در دست داشت، و خانواده به استقبالش رفتند .
زن اولین کسی بود که بسته راباز کرد و خود را در آینه دید و جیغ زد: جک، تو همیشه می‌گفتی من زیبا هستم، من واقعآ زیبا هستم! مرد آینه را بدست گرفت و در آن نگاه کرد لبخندی زد و گفت: تو همیشه می‌گفتی که من خشن هستم ولی من جذاب هستم. نفر بعدی دختر کوچکشان بود که گفت: مامان، مامان، چشمهای من شبیه توست . در این اثنا پسر کوچکشان که بسیار پر انرژی بود از راه رسید و آینه را قاپید او در چهار سالگی از قاطر لگد خورده بود و صورتش از ریخت افتاده بود، او فریاد زد: من زشتم ! من زشتم!
و در حالی که بشدت گریه می‌کرد به پدرش گفت : پدر، آیا من همیشه همین شکل بودم ؟
بله پسرم ، همیشه .
با این حال تو مرا دوست داری ؟
بله پسرم، دوستت دارم !
چرا؟ برای چه من را دوست داری ؟
چون مال من هستی!!!
….و من هر روز صبح وقتی صادقانه به درونم نگاه می‌کنم و می بینم که زشت است ، از خدا می‌رسم آیا دوستم داری ؟ و او همیشه مهربانانه جواب می دهد: بله !و وقتی از او می پرسم چرا دوستم داری ؟
او می‌گوید : چون مال من هستی.

                                                                            


نـــــاگفــــته هـــــا ..!

چگونه بگویم ؟

 

اصلا از چی بگم ؟

 

از این همه تنهایی ؟

 

یا از این مرحم تنهاییم که فقط سیگار شده ؟

 

ولی بدون این مرحم الان جای خالیه تورو واسم پر میکنه .

 

منو درک میکنه . . . . . !

 

همون کارایی که تو هیچوقت نکردی . . . !!!!

 

                          

                     

                         فرهنگ لغتها نیاز به ویرایش دارند ،

 

 

برای معنی دلتنگی احتیاج به این همه کلمه نیست ،

 

            دلتنگی یعنی تو

 

  

 

                      بــــــاور کن خیلی حـــــــرف است


                                  وفـــــــــادار دســـــــــت هایی باشی ،


                                                  که یکبار هم لمســـــــشان نکرده ای…

 

اینــــ  بـــــار  ڪــــہ  آمــــدے ...!

اینــــ  بـــــار  ڪــــہ  آمــــدے


دستــانتــ  را  روے  قلبمـــ  بـــگـذار


تـــــا  بفهمــے  اینــــ  دلــــ  …


بــــا  دیــــد نــــ  تــــــــو


نــمــے  تــپـــد


مــے  لـــــــرزد



ج د ا ی ی  . . . !!

 

خیال نکن بی تو راحتم سکوتمو باورش نکن


نه نگام نکن ,صدام نکن ,شاید نشه دیگه پای تو بمونم


نه بروم نیار, دووم نیـــار, خودمم درد این جدایــی رو میدونم

 

 تصاویر زیباسازی - جدا کننده پست

 

 

گریه هر شب من شده عادت تنهایی

عشق تو,تو دل من شده باعث رسوایی

وای از تنهایـــــــــــی

قلب دیوونه من هنوزم دوست داره

همدم گریه من شب و این درو دیواره

 

 

             تصاویر زیباسازی - جدا کننده پست

 

 

 

باورم نیست که تو رفتی,گل دل نازک بارون
باورم نیست تو نباشی,همدم من گل گلدون
چجوری طاقت بیارم,شبای دلواپسی رووو؟؟!
تو ندیدی سوختنم رو,تب تند بی کسی رو

تصاویر زیباسازی - جدا کننده پست

 

و باز هـــــم :: ع ش ق ::

Avazak.ir Line21 تصاویر جداکننده متن (2)

و عشق آن لحظه معنا پیدا میکند که

 

همدمت اجازه بوسیدن دهد

 

و تو با نهایت عشقی که در دل داری

 

بوسه بر پیشانی معشوقه ات بزنی !!!!

Avazak.ir Line21 تصاویر جداکننده متن (2)

گفتـ ـمـ ـش دل مـ ـیخـ ـری؟ پـ ـرسیـ ـد چـ ـند

گفتـ ـمـ ـش دل مـ ـال تـ ـو تنـ ـها بخـ ـند

خنـ ـده کـ ـردو دل زدسـ ـتانـ ـم ربـ ـود

تـ ـا بـ ـه خـ ـود بـ ـاز آمـ ـدم او رفتـ ـه بـ ـود

دل زدسـ ـتش روی خـ ـاک افتـ ـاده بـ ـود

جـ ـای پـ ـایـ ـش روی دل جـ ـامـ ـانـ ـده بـ ـود

Avazak.ir Line21 تصاویر جداکننده متن (2)

 

 

 

تو خــــــــود مــــنی ..!

نمیدانم کجایی

در وجودم نهفته شدی...

در بین دستانم...

در قلبم...

در گوشه چشمانم...

در آسمان ایمانم...

 

در کجا نشسته ایی

کنار ساحل آرامش من

آنجا که تپش قلبم به شماره میفتد

شاید آنجا که شاپرکی بر گل آرام مینیشیند

 

کجا تو هستی که اینگونه به وجودم ملحق میشوی

در بی خوابی هایم

در شبهایه بی قراریم...

در متن تمام تنهاییم

چگونه تو آرام گرفتی در این آشوب

 

تو کجا آشکار اینگونه پنهان شده ایی

در زیر پوست من

چه لطیف میجهی...

تو در فراسوی هر زمان

در هر جای این مکان

با منی...

طوری روحم با عشق تو آمیخته شد که انگار

تو خود منی...

بی تـــــــو ...!

بی تو من موندم و رویا

خسته از تموم دنیا

یه دل تنگ شکسته

دو تا چشم خیس خسته

روزا تب دار شبا بیدار

یه تن خسته بیمار

مثه یه مرده سر دار

از خودم از همه بیزار

له له لحظه دیدار

بینمون دیوارو دیوار

 

محتــــــــــــــاج ..!

                          
 

من که از کوی تو بیرون نرود پای خیالم / نکند فرق به حالم چه برانی چه بخوانی

چه به اوجم برسانی چه به خاکم بکشانی / نه من آنم که برنجم ، نه تو آنی که برانی . . .

                           
 

اسپند دود می کنم ، برای عشقمان

هر شب

میان راز و نیاز های شبانه

نکند جادوگر  زشت بی تفاوتی ، چشممان بزند . . .

 

                            
 
 

گاهی به آسمان نگاه کن ، شاید کبوتری خسته به آشیانه ی دلت محتاج باشد

 
 
 
                           

ع ش ق ..!

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

می روم اما بدان یک سنگ هم خواهد شکست

آنچـــــنان که تارو پود قلب من از هــــم گسست

می روم با زخم هـــــایی مانده از یک سال سرد

آن همه برفی که آمـــــد آشـــــــیانم را شکست

می روم اما نگویــــــــی بی وفــــــا بود و نمــــاند

از هجوم سایه هــــا دیگر نگــــــاهم خسته است

راســــــتی : یادت بمــــــــاند از گـناه چشم تو

تاول غــــــربت به روی باغ احســــــاسم نشست

طـــــــرح ویران کـــردنم اما عجیب و ســــــاده بود

روی جلد خاطــــراتم دست طوفــــــان نقش بست

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد
 

از تمام دنیا

یک صبح سرد

یک چای داغ

و یک صبح بخیر تو

برایم کافی ست . . .

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

تنهایی یعنی : ذهنم پر از تو و خالی از دیگران است , اما کنارم خالی از تو و پر از دیگران است !

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

صبــــــــــــــور ..!

گاهی با یک قطره ، لیوانی لبریز می شود

گاهی با یک کلام ، قلبی آسوده و آرام می گردد

گاهی با یک کلمه ، یک انسان نابود می شود

گاهی با یک بی مهری ، دلی می شکند

مراقب بعضی یک ها باشیم

در حالی که ناچیزند ، همه چیزند . . .

فاصله خط عابر پیاده ندارد ، دست مرا بگیر و از آن رد کن ،

قرار دیدار ما هر نیمه شب ، خیالت که نمی گذارد بخوابم . . . !

تو را طلب نمیکنم…نه اینکه بی نیازم … صبورم . . .

 

لبخند ، شروع عشق است

محبت ، باغ عشق است

ناکامی ، داغ عشق

چشم ، راز عشق

وعده ، امتحان عشق

خاموشی ، درد عشق و رسوایی ، شرمندگی عشق . . .

 

 
 

گفتی : نفرین میکنی ؟

گفتم : نه ، اما از خدا میخوام

هیچکس ، اندازه من دوستت نداشته باشد . . .

 

ســــــال نو مبـــــــارک

 

یادم باشد که زیبایی های کوچک را دوست بدارم حتی اگر در میان زشتی های بزرگ باشند
یادم باشد که دیگران را دوست بدارم آن گونه که هستند ، نه آن گونه که می خواهم باشند
یادم باشد که هرگز خود را از دریچه نگاه دیگران ننگرم
که من اگر خود با خویشتن آشتی نکنم هیچ شخصی نمی تواند مرا با خود آشتی دهد
یادم باشد که خودم با خودم مهربان باشم
چرا که شخصی که با خود مهربان نیست نمی تواند با دیگران مهربان باش ..

سال نو مبارک ..

تقدیم به مهسای عزیزم ..

دلتـــــــنگی ..!

من بودم وتو



و یک عالمه حرف…



و ترازویی که سهم تو را از شعرهایم نشان می داد!!!



کاش بودی و



می فهمیدی



وقت دلتنگی



یک آه



چقدر وزن دارد…

و امـــــــا ع ش ق ..!


پسری یه دختری رو خیلی دوست داشت که توی یه سی دی فروشی کار میکرد. اما به دخترک در مورد عشقش هیچی نگفت. هر روز به اون فروشگاه میرفت و یک سی دی می خرید فقط بخاطر صحبت کردن با اون… بعد از یک ماه پسرک مرد… وقتی دخترک به خونه اون رفت و ازش خبر گرفت مادر

پسرک گفت که او مرده و اون رو به اتاق پسر برد… دخترک دید که تمامی سی دی ها باز نشده… دخترک گریه کرد و گریه کرد تا مرد… میدونی چرا گریه میکرد؟ چون تمام نامه های عاشقانه اش رو توی جعبه سی دی میگذاشت و به پسرک میداد!  



...!!!


این كه من میكشم، درد بی او بودن نیست!
تاوان با او بودن است...
برای دوباره آمدنم دعا نكن!
شاید وقتی آمدم، همانی نباشم كه رفته بودم...
تقصیراونیست بنده ای بیش نبود
من خدایش کردم

آره من خــــــــــــــــدا کردمت .. !! ;)

 


Tired Of Life ..!


میدونم فـرقی نداره واســت عــاشق بودن من

میدونم واســت یــکی شـد بودن و نبـودن من

میدونم دوســـم نـداری مـثـل روزای گـذشته

من خودم خوندم تو چشمات یه کسی اینو نوشته

امـا روح من یه دریـاست پره از موج و تلاطم

ساحلش تویی و مـوجاش خنجر حـرف های مـردم

آخ که چه لـذتی داره نـاز چشمــاتو کـشیدن

رفتن یه راه دشــوار واسـه هـرگـز نرسیـدن

Miss You !

تنهاییم را به گردن هیچکس نمی اندازم
گردن هیچکس تاب این همه سنگینی را ندارد !
.
.
.
مثل آتیش تو صحرا / یا که طوفان تو دریا
مثل ظلمت توی شب ها / جون به لب موندم و تنها
.

.
پیش روی من تا چشم یاری میکند دریاست
چراغ ساحل آسودگی ها در افق پیداست
در این ساحل که من افتاده ام خاموش
غمم دریا ، دلم تنهاست
.
.
.
در برهوت بی کسی ، تنها تو همزاد منی
ای نازتر از خواب شبم ، آیا تو هم یاد منی ؟؟؟

ناگفتـــــه های تلخ ...!!

بی تو
نه بوی خاک نجاتم داد
نه شمارش ستاره ها تسکینم
چرا صدایم کردی
چرا ؟
سراسیمه و مشتاق
سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی
نشان به آن نشان
که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت
و عصر
عصر والیوم بود
و فلسفه ...!

 حسین پناهی


شب در چشمان من است
به سیاهی چشمهایم نگاه کن
روز در چشمان من است
به سفیدی چشمهایم نگاه کن
شب و روز در چشم های من است
به چشمهایم نگاه کن
پلک اگر فرو بندم
جهانی در ظلمات فرو خواهد رفت

 حسین پناهی


از آجیل سفره عید چند پسته لال مانده است 
آنها که لب گشودند ، خورده شدند 
آنها که لال مانده اند ، می شکنند 
دندانساز راست می گفت 
پسته لال ، سکوت دندان شکن است .

حسین پناهی


می دانی … !؟ به رویت نیاوردم … !

 از همان زمانی که جای ” تو ” به ” من ” گفتی : ” شما “

فهمیدم

پای ” او ” در میان است … :) !

حسین پناهی

::Back After 2 Years::

خانه ای با پنجره های طلایی

 

پسر کوچکی در مزرعه ای دور دست زندگی می کرد هر روز صبح قبل از طلوع خورشید از خواب برمی خواست وتا شب به کارهای سخت روزانه مشغول بود

 

هم زمان با طلوع خورشید از نردها بالا می رفت تا کمی استراحت کند در دور دست ها خانه ای با پنجرهایی طلایی همواره نظرش را جلب می کرد و با خود فکر می کرد چقدر زندگی در آن خانه با آن وسایل شیک و مدرنی که باید داشته باشد لذت بخش و عالی خواهد بود . با خود می گفت : " اگر آنها قادرند پنجره های خود را از طلا بسازند پس سایر اسباب خانه حتما بسیار عالی خواهد بود . بالاخره یک روز به آنجا می روم و از نزدیک آن را می بینم ".....

 

یک روز پدر به پسرش گفت به جای او کارها را انجام می دهد و او می تواند در خانه بماند . پسر هم که فرصت را مناسب دید غذایی برداشت و به طرف آن خانه و پنجره های طلایی رهسپار شد .

راه بسیار طولانی تر از آن بود که تصورش را می کرد . بعد از ظهر بود که به آن جا رسید و با نزدیک شدن به خانه متوجه شد که از پنجره های طلایی خبری نیست و در عوض خانه ای رنگ و رو رفته و با نرده های شکسته دید . به سمت در قدیمی رفت و آن را به صدا در آورد . پسر بچه ای هم سن خودش در را گشود . سوال کرد که آیا او خانه پنجره طلایی را دیده است یا خیر ؟ پسرک پاسخ مثبت داد و او را به سمت ایوان برد . در حالی که آنجا می نشستند نگاهی به عقب انداختند و در انتهای همان مسیری که طی کرده بود و هم زمان با غروب آفتاب , خانه خودشان را دید که با پنجره های طلایی می درخشی

 

و اما عشق....

طنین نفسهای تو٬

ضریاهنگ شعریست٬

گوش نواز.

چون رقص سنگ و جویبار.

کاش!

دمادم نفسهایت را٬

در زیر و بم خوابهایم٬

می بلعیدم.

تا مست شوم در تو و آنچه از توست.

سرمست رویای بودنت٬

بیصدا می خزم در خود.

تا در آغوش تو صبح شود.

و با آفتاب دستانت بیدار شوم

عشققققققققققققققق...........

 

 تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

 

عشق چیست؟عشق یعنی زندگی 

           عشق چیست؟عشق یعنی بندگی

                  عشق چیست؟عشق با تو بودن است

                         عشق چیست؟عشق بی تو مردن است

                                  عشق چیست؟عشق سراسر شور است

                                         عشق چیست؟عشق سراسرنور است

                      عشق چیست؟عشق یعنی عقل را از دست دهی

                     عشق چیست؟عشق یعنی جنون را سر دهی

                     عشق چیست؟عشق یعنی بودنم پهلوی تو

               عشق چیست؟ یعنی آنکه نروم از کوی تو

                       عشق چیست؟عشق یعنی خارها را گل کنیم

                             عشق چیست؟عشق یعنی که هوا را پل کنیم

                                عشق چیست؟عشق یعنی هستیم تنها تویی

                                   عشق چیست؟عشق یعنی مستیم تنها تویی

                          عشق چیست؟عشق یعنی سرنوشت یعنی سرشت

                      عشق چیست؟عشق یعنی که تو را با ید نوشت

              عشق چیست؟عشق یعنی گل شدن زیبا شدن

        عشق چیست؟عشق یعنی که من و تو ما شدن

                    عشق چیست؟عشق یعنی غصه را رها کنیم

                        عشق چیست؟دست خود را از غریبی وا کنیم

                         عشق چیست؟عشق یعنی دوستی و صلح و صفا

                                    عشق چیست؟یعنی که آن خاطرات ما دو تا

                               عشق چیست؟یعنی روحم از بدن بیرون بود

                       عشق چیست؟یعنی که باید مثال لیلی و مجنون بود

             تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

 

زیباترین انتظار....

زيباترين تصويري كه در زندگانيم ديدم نگاه عاشقانه و معصومانه تو بود!!!

زيباترين سخني كه شنيدم سكوت دوست داشتني تو بود!!!

زيباترين احساساتم گفتن دوست داشتن تو بود!!!

زيباترين انتظار زندگيم حسرت ديدار تو بود!!!

زيباترين لحظه زندگيم لحظه با تو بودن بود!!!

زيباترين هديه عمرم محبت تو بود!!!

زيباترين تنهايي ام گريه براي تو بود!!!

زيباترين اعتراضم عشق تو بود!!!

برو......

 

بمون ولی بخاطر غرور خسته ام برو

برو ولی بخاطر دله شکسته ام بمون

تو را نفس کشید م و به گریه با تو ساختم

چه دیر عاشقت شدم چه دیر تو را شناختم

تو با منی.بی تو ام .ببین چه گریه آوره!

سکوت کن. سکوت کن.سکوت حرف آخره.

بمون که بی تو زندگی تقاص اشتباهمه

عذاب دوست داشتن تلافیه گناهمه.

ببین چه سرد و بی صدام.

ببین چه صاف و ساده ام

گلی که دوست داشتم به دسته باد داده ام.

به موندنه تو عاشقم.به رفتنه تو مبتلا

شکسته ام ولی برو.بریده ام ولی بیا.

...

چه عاشقانه زیستم.

چه ساده با تو هستم و چه ساده با تو نیستم!.             

عشق.....

به گل گفتم: "عشق چيست؟ " گفت: " از من خوشگل تر است..."


به پروانه گفتم: "عشق چيست؟"  گفت: "از من زيبا تر است..."


به شمع گفتم: "عشق چيست؟" گفت: "از من سوزان تر است..."


به عشق گفتم: "آخر تو چيستي؟" گفت: "نگاهي بيش نيستم

........

 

وقتی آدم کسی را دوست داشته باشد ، بیشتر تنهاست . چون نمی تواند به هیچ کس جز همان کس بگوید که چه حسی دارد ... و اگر او کسی باشد که تو را به سکوت تشویق می کند ، تنهایی تو کامل می شود . 

 

چه ساده ام...

چه ساده ام که به عشقت هنوز پابندم

به روزگار خودم جای گریه می خندم

 

چه ساده ام که پس از این هزار و هجده سال

هنوز هم به قراری که بسته ای بندم:

 

که می رسیّ و برای همیشه می مانی

و می دهی به نفس های خسته ام جانی

 

به انتهای خودم می رسم به این بن بست

همیشه قصه ی بی سرپناهی ام این است

 

همیشه آخر هر اتفاق می بازم

برنده باشی اگر،من به باخت می نازم

...

نشسته کنج قفس یک پرنده ی زخمی

تو حال خسته ی من را چگونه می فهمی؟

 

پرنده ایّ و قفس را ندیده ای هرگز

تو طعم تلخ قفس را چشیده ای هرگز؟

 

نشسته زیر پرت آسمان...چه خوشبختی

همیشه دور و برت آسمان...چه خوشبختی

 

تو از پرنده ی بی بال و پر چه می دانی؟

تو ای پرنده ی پر شور و شر...چه می دانی؟

 

دوباره سادگی ام کار می دهد دستم

نمی شود که از عشقت گذشت،دلبندم!

 

اگر چه سر به هوایی،قرار یادت نیست

هنوز هم به قراری که بسته ای بندم

 

هنوز هم که هنوز است حین هر باران

تو را برای نفس هام آرزومندم

 

تو سهم عاشقی ام...  نه ،نبوده ای هرگز

به روزگار خودم جای گریه می خندم

 

تقدیر....

 

من و تقدیر سردم دست در دست

چه فرقی می کند هشیار یا مست؟!

 

تو رفتی روح من مرد و تنم ماند

وجسمی که نمی دانم چرا هست!

 

من این جا ماندنم ناچاری ام نیست

که ترجیح  قراری بر فرار است

 

خیالم  فتح  اوج  قله ها  بود!

چرا چشمان تو پای مرا بست؟

 

مرا در من شکست وگوشه ای ریخت

غرور سنگی کوهی که نشکست

 

هزار آب از سرم حالا گذشته

هزار آب از سر این دره ی پست.

 

پلان آخر این قصه این است :

من و تنهایی من دست در دست...

بازم سوتی.....

سلام جیگرای خودم خوبین همگی؟؟؟؟؟؟ از بالا تا پایین لینک هام بوس بوس

دلم برای همتون تنگ شده بوداااااااا... آقا گفتن داستان نذار بنویس خودت ما هم میگیم چشم این روزها یکمی سرم شلوغه...از همتون معذرت میخوام.اگه دیر به دیر می آپمو بهتون کم سر میزنم... راستش یکمی حالم زیاد خوب نیست اتفاقای جالبو خنده دار زیاده واسه تعریف کردن اما حسش نیست.. یکیشو براتون میگم خودم که اصلا نخندیدم اما شاید شما خندتون بگیره.. آقا چند روز پیش خیره سرمون با اکیپ بچه های ارازل اوباشمون رفتیم تو سلف نشستیم بچه ها گیر دادن ما چایی میخوایم.. اما کسی دیگه لب به چایی های دانشگاه نمیزنه چون یه روز که بارون شدیدی می یومد دیدیم مسئول سلف رفت یه دبه گذاشت زیر ناودون خیلی تلاش میکرد که آبه بارونو جمع کنه .. مشکوک شدیم که میخواد چیکار کنه سقف دانشگاه ما هم لجنه از بس خزه و علف در اومده تو ناودون

آقا چشتون روز بد نبینه تعقیبش کردیم  دیدیم دبه آبو برداشت رفت تو سلف سماورو پر کرد آقا شاکی شدم رفتم جلو گفتم برادر این چه حرکتیه گفت چیه مگه فکر کردی تا الان با آب شهر غذا می پختیم؟؟؟؟!!!!

اینو که گفت چند تا پسرای دیگه هم شاکی شدن که این آشغالا چیه به خورد ما میدین سقف کثیفه ناودون توش پره گل و لجنه.. گفت اینجا شماله تهران که نیست کثیف باشه تمیزه آقا حالمون داشت بهم میخورد .. این شد که هیچکی دیگه چایی نمی خوره اون روز بچه ها گیر دادن برو قهوه بگیر منم زفتم ۴ تا گرفتم ۲ تا رو گذاشتم رو میز ۲ تا هم تو دستم بود .. در سلف هم باز بود معمولا پسرا دقیقا میان جلو در سلف ما میشینن نامردا دوستای من تا من نشستم ۲تا پایه صندلیو کشیدن من افتادم زمین ۲تا قهوه ای که دستم بود و پره شکر هم بود با اون ۲تایی که رو میز بود ریخت سر تا پام سوخت

حالا خیس شدم به درک توش پره شکر بود می چسبید تموم لباسام .. کل ملت بهم خندیدن  گفتم دیگه غلط کنم من خوبی کنم به شماها  نامردای.... این بود که یه هفته تموم کمر درد گرفته بودم  حالا اینارو بیخیال بزرگ میشم یادم میره ... این دفعه براتون یکی از آهنگ هایی که خیلی خیلی دوسش دارمو براتون تو ادامه مطلب آپ کردم من که ۱۰۰۰ بار هم گوش کنم بازم گریم میگیره چون خیلی هم ازش خاطره دارم هم دوست دارمش .. اگه میخواین دانلود کنین برین ادامه مطلب .. فرمت mp3 با کیفیت  ۱۹۲

ادامه نوشته

احساسات شوهر در نیمه شب...!!!!

زن نصف شب از خواب بیدار می‌‌شود و می‌‌بیند که شوهرش در رختخواب نیست،

 به دنبال او به طبقه ی پایین می‌‌رود،و شوهرش در آشپزخانه نشست بود

در حالی‌ که یک فنجان قهوه هم روبرویش بود . در حالی‌ که به دیوار زل زده بود در فکری عمیق فرو رفته بود…

زن او را دید که اشک‌هایش را پاک می‌‌کرد و قهوه‌اش را می‌‌نوشید…

زن در حالی‌ که داخل آشپزخانه می‌‌شد آرام زمزمه کرد :

“چی‌ شده عزیزم؟ چرا این موقع شب اینجا نشستی؟”

شوهرش نگاهش را از قهوه‌اش بر می‌‌دارد و میگوید :

هیچی‌ فقط اون موقع هارو به یاد میارم، ۲۰ سال پیش که تازه همدیگرو ملاقات می‌‌کردیم، یادته؟

زن که حسابی‌ تحت تاثیر احساسات شوهرش قرار گرفته بود، چشم‌هایش پر از اشک شد

گفت: “آره یادمه…”

شوهرش به سختی‌ گفت:

_ یادته که پدرت ما رو وقتی‌ که رو صندلی عقب ماشین بودیم پیدا کرد؟
_آره یادمه (در حالی‌ که بر روی صندلی‌ کنار شوهرش نشست…)

_یادته وقتی‌ پدرت تفنگ رو به سمت من نشون گرفته بود و گفت

که یا با دختر من ازدواج میکنی‌ یا ۲۰ سال می‌‌فرستمت زندان ؟!

_آره اونم یادمه…

مرد آهی می‌‌کشد و می‌‌گوید: اگه رفته بودم زندان الان آزاد شده بودم..

مترو............

                                                مترو
رضا و دوستش چند ایستگاهی بود که در مترو سر پا ایستاده بودند.
رضا یک ریز از مراسم خواستگاری دیشب برای دوستش تعریف می کرد. از رفتار پدر و مادر دختر و از نگاه های سرد و سوال و جواب های عجیب و غریب عموی پیر دختر می گفت.
بالاخره دو تا صندلی در کنار هم خالی شد. هر دو تونستند بشینند ..... نفسی کشیدند و در صندلی که توی ان لحظه مثل مبل راحتی بود فرو رفتند.
هنوز از کیف نشستن روی صندلی کاملا خارج نشده بودند که قطار به ایستگاه بعدی رسید.چند مرد پیر و مسن وارد واگن شدن.
دوستش تا می خواست بلند شه.
رضا اروم به دوستش گفت : پسر میدونی چند ایستگاه دیگه مونده ؟!
- چکار کنم ؟!
- خودت را بزن بخواب ... بشین
رضا سرش را انداخت پایین و خودش را بخواب زد . ولی دوستش بلند شد و رو به پیرمرد کرد و گفت : حاج اقا بفرمایید بشینید .
- ممنون پسرم
پیرمرد روی صندلی نشست و روزنامه را باز کرد و سرش را برد داخل روزنامه.
رضا بعد از چند لحظه اروم سرش را بالا  اورد و به دوستش که جلوش ایستاده بود، نگاه  کرد و نیشخند زد و زیر لب اروم  گفت: وای چه حالی میده... بی عرضه ....
رضا در طول مسیر  مدام سربه سر دوستش میزاشت .
قطار وارد اخرین ایستگاه شد .
رضا یک حرکتی به بدنش داد و انگار در طول مسیر خواب بوده رو به دوستش کرد و گفت : رسیدم...؟
- اره ... بلند شو ... از بس خواب بودی خسته شدی.
تو همین لحظه پیرمرد از پشت روزنامه اروم گفت : اره ... خسته نباشی ... اقا رضا .
پسر با تعجب رو به پیرمرد کرد و گفت : بله
پیرمرد روزنامه را اورد پایین و از بالای عینک به پسر نگاه کرد و گفت : سلام اقا رضا
- س...سلام .. عموجان
درهای قطار باز شد و پیرمرد پیاده شد .
ولی رضا ماتش برده بود .
دوستش یه تکونی به رضا داد و گفت : بلند شو .... پیرمرده کی بود؟
- پیرمرد ...  عموی دختره بود.